زخم این نفرین نامه باشد به سان شمشیر
گردد دل سنگ تو با درد و غمها درگیر
آیــد الــــهی بر تــو اشــک جدایــی یـار
ناله زنی و هر دم گویی مرا در بر گیر
امـا نباشـد عشــقی در قلـب سنگ یارت
آتش زند برجانت باحرفهای همچون تیر
خواهم فرستم لعنت بر انکه عشقم رابرد
عشقی که قلب خون را کرده به بند و زنجیر
دستی که فصل آورده باشد بریده یا رب
او که ربوده شادی، شادی ز قلبش پس گیر
رخنه کرده به جانم سوزو طلسمهای غم
ای سوزو سودای من جان و تنش در برگیر
مانده درون قلبــم بغضی بزرگ و پنهان
امــــا نمانده مهــلت ، وقتی نرفته شد دیر
بر تو نـشیـنـد اینـک دردهای نـفرین نامه
قــلب شکسـته ی من عشقی دوباره برگیر
قلب شکسته ی من عشقی دوباره برگیر
عشقی دوباره برگیر
کلمات کلیدی :